ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

با ایلیا، برای ایلیا

بی خوابی های پسری

سلام پسر نازم! چند وقته انگاری شب و روزتو گم کردی پسر قشنگم. روزا حسابی میخوابی مخصوصا صبح ها! اما امان از شبا! حدود ساعت 1 شب شروع میکنی به گریه کردن و نق زدن و تا ساعت 4 بدون وقفه ادامه میدی! اوایلش من بیدار میمونم، وقتی کم میارم بابایی نگهت میداره! و وقتی بابایی کم میاره مادر جون به داد هر دومون میرسه و شما رو میخوابونه! دستش درد نکنه واقعا میگن تا چهل روز همین ماجراهاست، فقط امیدوارم زودتر شب و روزتو پیدا کنی پسر ناز!   ...
20 بهمن 1393

حرکت جدید

سلام پسر قشنگم! یکی دو روزه که یاد گرفتی موقع گریه کردن پاشنه پاهاتو بذاری رو زمین و کمرتو بلند کنی! اینجوری نگه داشتنت سخت تر شده! باید مواظب باشم. ضمنا یاد گرفتی که گردنتو صاف نگه داری. وقتی دمر میخوابونمت رو دستم گردنتو میاری بالا و اطرافو نگاه میکنی! دیگه داری بزرگ میشی ...
18 بهمن 1393

مهمان های پسرم!

سلام پسر گلم! صبح 5 شنبه 9 بهمن با بابایی رفتیم بیمارستان نجمیه واسه آزمایش غربالگری و زردی! عصری هم مهمون داشتیم! امیرعلی و امیر مهدی اومدن دیدن شما. چقدر هر دوشون ذوق کردن، مخصوصا امیرمهدی. شما گذاشتم بغلشون. باید قیافشونو میدیدی وقتی که شما رو بغل کرده بودن    هرچند تا شما بزرگ شی این گل پسرا مردی شدن واسه خودشون اما حتما میتونن دوستای خوبی واست باشن! خدا حفظشون کنه! 5شنبه بعدش یعنی 16 بهمن خاله جون فرزانه اومد که شما رو ببینه. کلی ذوق کرد و کلی عکسای قشنگ ازت گرفت. تازه عکسای ما رو هم از آتلیه گرفت و آورد واسمون. چه عکسایی شده! انشااله بعدها میبینی! ...
18 بهمن 1393

روز دهم تولد پسرم

سلام پسری! چهارشنبه 15 بهمن بعد از 10 روز پسرم گلم رو بردیم حمام! البته قبلش هم رفته بودی اما روز دهم یه چیز دیگه ست! مامان زن دایی شما رو برد حمام. آخه من میترسیدم و مادر جون هم ترجیح می داد فعلا اینکارو نکنه! امروز صبح قبل حمام هم بند نافت جدا شد و ما از این به بعد می تونیم بدون ترس و لرز لباساتو تنت کنیم! مبارک باشه پسر گلم! انشااله حمام دامادی بری!   ...
18 بهمن 1393

ژست های ایلیا

سلام پسر گلم! امروز مامانی چندتا عکس قشنگ از پسر قشنگش میزاره. خودم که عاشق ژستای نازتم! اینم کریر پسرم ! ...
18 بهمن 1393

شناسنامه پسری

دومین روز به دنیا اومدنت یعنی 7 بهمن وقتی از آزمایشگاه برمی گشتیم با بابایی، دایی و زن دایی رفتیم ثبت احوال و واسه شما یه شناسنامه خوشگل گرفتیم.  ...
14 بهمن 1393

زردی پسرم!

سلام پسر قشنگم! این روزا حسابی سرگرمه توام! روز دوم (7 بهمن) به هوای اینکه سرما خوردی بردمت دکتر، آخه خیلی عطسه میکردی! دکتر گفت که زردی داری و آزمایش نوشت واست. با بابایی و دایی جون رفتیم آزمایشگاه. زردیت رو 6 بود. به دکتر زنگ زدیم گفت باید از دستگاه استفاده کنی و چهارشنبه دوباره آزمایش بدی. از اونجایی که باید 5شنبه میرفتیم نجمیه واسه غربالگری دیگه دستگاه رو سفارش ندادیم تا ببینیم اونا چی میگن! 5 شنبه صبح با بابایی رفتیم نجمیه. تست غربالگری و آز زردی دادیم. زردیت رفت رو 12. من خیلی ناراحت بودم. موقع نماز ظهر به مناسبت تولد امام حسن عسگری مراسمی تو نمازخونه بیمارستان بود. منم که دلم گرفته بود حسابی گریه کردم و از خدا خواستم که زودتر خوب ش...
14 بهمن 1393

مسافر کوچولو رسید!

پسر قشنگم سلام! بیش از 10 روزه که نتونستم بیام و وبلاگتو به روز کنم! دلیلشم واضحه! آخه یه مسافر کوچولو که نه ماه منتظرش بودیم بالاخره 5 بهمن 1393 ساعت 11 شب قدم به این دنیا گذاشت. خدا رو شکر که صحیح و سالم رسیدی! تا وضعیت مامان ثابت بشه شما رو بهم نشون ندادن! وقتی مامای مهربون تو رو گذاشت کنار من انگار که دنیا رو بهم دادن! وقتی داشتی شیر میخوردی خودم تو گوشت اذان گفتم و برات 4 قل خوندم. جای بابایی خالی بود. میدونی کیا تو اتاق انتظار منتظرت بودن؟ بابایی، پدرجون، مادرجون، زن دایی، دایی ها و خاله فرزانه! وقتی ما رو دیدن خیلی ذوق کردن. منم از اینکه همه بودن خیلی خوشحال بودم. توی بخش بابایی کامت رو با خاک کربلا گرفت و بعد تو گوشت اذان و اقا...
13 بهمن 1393

دو سه تا خرید کوچولو

سلام پسرم! شاید باورت نشه اما کلی گشتم تا تونستم این دماسنج رو برات بخرم! هر جا که میرفتم اومن چیزی که دوست داشتمو پیدا نمیکردم تا اینکه اینو از نی نی سالن خریدم! اینم ست تب سنج و سرنگ دارو خوریه! انشااله که استفاده نشه هیچ وقت پسری! این ست دم دستی رو هم با مادر جون خریدیم. یه خرگوش گنده! ...
3 بهمن 1393